۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

پدر و مادر

آمدن پدر و مادر به خانه ی آدم از آن اتفاقهای ناب زندگی است. قدرش را بیشتر می دانی اگر دور از آنها زندگی کرده باشی. آنوقت است که هر بار قرار است بیایند از ماهها قبل زندگیت عوض می شود. هر کجا می روی و هر چیزی می بینی فکر می کنی وقتی آمدند آنها را هم ببری اینجا که ببینند. از یک ماه قبل شروع می کنی به خرید چیزهایی که فکر می کنی دوست داشته باشند. از دو هفته قبل می فهمی خانه ات مرتب نیست و شروع می کنی به تمیز کردن (خانه ی آدم هیچوقت به اندازه ی کافی برای پدر و مادر مرتب و تمیز نخواهد شد!) وقتی انتظار به سر می رسد و می آیند همه چیز یادت می رود. نمی فهمی چطور زمان می گذرد تا می روند. و تازه وقتی رفتند یادت می آید که خیلی از کارهایی که دوست داشتی نکردی، خیلی جاها نبردی شان، خیلی غذاهایی که می خواستی برایشان درست نکردی،‌ و مهمتر از همه خیلی از چیزهایی که می خواستی برایت بگویند و از تجربیات زندگیشان یادت بدهند هنوز یادنگرفته مانده اند برای بار بعدی که مهمانت باشند. و باز صبر می کنی و صبر تا نوبت بعدی دیدار برسد.
تجربه ی منحصر به فردی است. شیرین و تلخ. شیرین برای آمدنشان، تلخ برای رفتنشان.

۲ نظر:

  1. اصلا خود بودنشان نزدیک آدم برکت است. این که بخوابی و بدانی در اتاق کناری هستند. بیدار شوی و صبح بخیرشان بگویی. کاش می شد ناب نوشین لحظه ها را جاودانی کرد.

    پاسخحذف
  2. حتی وقتی دور هم نبوده باشی ازشون باز هم اومدنشون شادت می کنه و رفتنشون غمگینت . امیدوارم سایه شون تا ابد بالای سرمون باشه . خوش بگذره بهتون ساناز . تا می تونی از بودن اونا در کنارت لذت ببر :)از فکر به جزئیات بیرون بیا و از کل وجودشون و حضورشون در اونجا شاد باش .

    پاسخحذف