وقتی اولین بار اسم «جدایی نادر از سیمین» رو شنیدم به نظرم یکی از همون فیلمهای کلیشه ای اومد که آدم توی دوران نوجوانی عاشقشونه اما بزرگتر که می شه ازشون متنفر می شه چون می فهمه که چقدر اتفاقها و عشقها و دعواها پوچ و توخالی هستن. نمی دونم چرا این فکر رو کردم شاید چون اسم «جدایی» روش بود. اما وقتی فهمیدم اصغر فرهادی کارگردانشه نظرم عوض شد.
اصغر فرهادی رو با «روزگار جوانی» شناختم. سریالی که یه جورایی برای اون زمانِ من زندگی بود. حرفهاش به فکرهام اونقدر نزدیک بود که گاهی یادم نمی اومد فلان اتفاق در فکر من افتاده یا در این سریال! بعدها فیلمهای بیشتری از فرهادی دیدم. شهر زیبا، چهارشنبه سوری، درباره ی الی... همه شون در یک نقطه مشترک بودند: عین زندگی واقعی بودند. اونقدر که حس می کردی می تونه داستان زندگی همسایه ات باشه.
جدایی نادر از سیمین اما شاید نقطه ی اوج این واقعی بودن بود. فیلم رو که می دیدم با تمام شخصیتهاش همذات پنداری می کردم. هم زنهای داستان رو می فهمیدم هم مردها رو. هم پولدارتر های فیلم برام قابل درک بودند و هم فقیرها و پایین شهر نشین ها. یک جورهایی فیلمهای فرهادی آدم رو توی موقعیت همه ی آدمهاش قرار می ده. و بهت ثابت می کنه که هر آدمی که می بینی برای خودش شخصیت داره، اخلاق و منش داره، روش زندگی داره و مهمتر از همه اینکه حق داره. حق انجام تمام کارهای خوب و بدی که کرده. آخر فیلمهاش هم بهت نمی گه چی شد. بالاخره پسره با اونی که دوستش نداشت ازدواج کرد که جان دوستش رو نجات بده یا عشقش رو ترجیح داد؟ الی چرا نگفته بود که هنوز جدا نشده؟ دختر نادر و سیمین بالاخره تصمیم گرفت با کدومشون بمونه؟ اینها رو بهت نمی گه اما در عین حال توی بلاتکلیفی قرارت نمی ده. فیلمهاش آدم رو به جایی می رسونه که دونستن جواب این سوالها دیگه برات اولویت نیست. در یک خلصه ای فرو می ری از پیچیدگی واقعیتهای زندگی که می دونی هر اتفاقی هم که در نهایت بیفته نه خوشحالترت می کنه نه ناراحت تر. احساس جالبیه. احساس دیدن زندگی از بالاست. احساس دیدن خودت از نگاه سوم شخص.
اصغر فرهادی بعد از سالها کار سخت و دلنشین به حق لیاقتش رو داشت که تمام جوایز سینمایی امسال جهان رو درو کنه. فقط مونده اسکار! که امیدوارم نصیب او و همه ی ما ایرانی ها بشه. ما ایرانی هایی که درسته معمولا چشم دیدن موفقیت بغل دستی و همکار و همسایه مون رو نداریم اما در مقابل چنین موفقیتی فقط می تونیم افتخار کنیم که هم وطن بهترین کارگردان و فیلمنامه نویس دنیا هستیم :)
غرور ملی یعنی همین.
دلوسه کلمه ايست مازندرانی به معنی "برای دل". اين نام را برای وبلاگم انتخاب کردم به دو دليل: يکم اينکه نسبم به مازندران می رسد و آنجا را و مردمانش را بسيار دوست دارم. دوم اينکه اينجا برای دلم می نويسم. دلی که ارزشش بيشتر از آن چيزيست که لابلای روزمرگيهامان گم شده است.
۱۳۹۰ دی ۲۷, سهشنبه
غرور ملی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر