۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

سادگی

اینقدر خوشم می آید از آنها که راحت وبلاگ می نویسند! ساقی نوشته: "من بلدم یه جوری آدامس بجووم که تق تق کنه"
من هم بلدم!

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

نوروز

اولین نوروزمان در خانه ی نو بود. باز هم همه چیز در لحظه ی آخر انجام شد! و البته انجام شد. وقتی زمین از نقطه ی معروف هر ساله اش گذشت، درست در لحظه ای که روز بالاخره شب را شکست داد و نور از تاریکی پیشی گرفت، شمعهای ما روشن، سماورمان جوش، ماهی هایمان سرخوش، و خودمان در آغوش هم بودیم :)
نوروز همگی مبارک!

۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

شب سردي است ، و من افسرده.
راه دوري است ، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.

مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت ،
غمي افزود مرا بر غم ها.

فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.

نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر ، سحر نزديك است:
هردم اين بانگ برآرم از دل :
واي ، اين شب چقدر تاريك است!

خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟


مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من ، ليك، غمي غمناك است.

(سهراب سپهری)