۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

به نامش

دلم نوشتن می خواهد. بخصوص وقتی نوشته های قشنگ می خوانم، وقتی شعر می خوانم، وقتی یک عکس زیبا می بینم، وقتی احساسم نو می شود... زمانی می نوشتم. بعد آرام آرام نوشتن از یادم رفت. نفهمیدم چه شد. همانطور که نمی فهمی چه می شود که گل زیبای گلدان خانه ات می پژمرد. گاهی می شود آبش دهی و دوباره زنده اش کنی، گاهی هرچه آب بیشتر دهی حالش بدتر می شود. من هم هرچه بیشتر زور زدم کمتر توانستم بنویسم.
حالا اما جوری شده ام که باز دلم می خواهد بنویسم. نمی دانم چقدر دوام بیاورم. اما نمی خوام نوشتن قدیمم را ادامه دهم. فکر کردم یک شروع نو باشد. مثل این دوره از زندگیم که تازه است.
دوباره آغاز می کنم نوشتن را، به نام او که همیشه به یادش آغاز کرده ام.

۱ نظر: